در بخشی از داستان میخوانید: «به نام خداوند بخشندهی مهربان. امیدوارم که حالتان خوب باشد و اوقات خوبی را سپری کنید. امروز آمدم تا چند کلامی با شما سخن بگویم. در این برهه از تاریخ که هیچچیز در جای درست خود قرار ندارد. ابتدای تقدیر را به انتهای سرنوشت گره زدیم و به اینجا که هستیم رسیدیم. یک نوع جبر خالص در هر حالت که فکرش را بکنید گریبان ما را گرفته است. ما مجبوریم به حیات و زنده ماندن در این وادی مبهم و عجیب؛ پسازاین رو باید برای زندگی کردن در آن آمادگی لازم را کسب کنیم. هیچ عنصری هم بهتر از کلمه، ناجی ما نخواهد بود. پس حرف میزنیم و سخن میگوییم تا ارتباط برقرار کنیم و بفهمیم که هستیم و چه هستیم و برای چه به این وادی مبهم تبعید شدیم.»